زندگی

زندگی

زندگی کوزه آبی خنک و رنگین است،
آب این کوزه گهی تلخ، گهی شور، گهی شیرین است.
زندگی گرمی دلهای بهم پیوست است ،
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

روزگار

تا ماشین دسته دوم نخریده بودم امسال206 خریدم . مدل 89 بود. همون روز اول هفتصدهزارتومان گذاشت روی دستم 

امروز دادم برایم بفروشند.

فعلا با پراید روزگار را سر می کنیم تا ببینیم اوضاع خراب مالی بهتر میشود یا که نه . یه پراید نوو  فعلا خوبه 

میشه باهاش زندگی کرد.

***

اینم اینستاگرامم . اونجا می تونید منو ببینید

https://www.instagram.com/mas00dsa



با اینکه خسته ام اما عاشقتم

خستم مثل یه قایق شکسته ام  

که چش رو درد دنیا بستم 

چشای بسته ی تو کی میبینه غصه ی منو

خستم که دیگه کوله بارو بستم 

غم تو میمیونه رو دستم  چه بد دادی جواب گریه هاو غصه خوردنو

دلت نخواست بمونیو باهام یه حس تازه تر بسازی 

 دلت نخواست خطر کنی بیای همش میترسیدی ببازی

دلت نخواست نگو نشد میشد اگه میخواستی اما رفتی

با اینکه خستم عاشقم…

دلم میخواست یه جور دیگه میشد ته مسیر زندگیمون

 دلم میخواست تا آخرش یه ریز ادامه داشت این عاشقیمون

دلم میخواست تموم نشه نری تو بهتری از هر کی دیدم حالا میفهمم عاشقم…

خستم تو نیستی من همیشه هستم  برات مهم نیست حتی یکم

که کشتی دله من اینجوری به غرق گل نشست خستم برای تو یه حس مبهمم

اخه چی میدونی تو از غمم  چجوری تو نفهمیدی چی میشه خیلی فاجعس

دلت نخواست بمونیو باهام یه حس تازه تر بسازی دلت نخواست خطر کنی بیای همش میترسیدی ببازی

دلت نخواست نگو نشد میشد اگه میخواستی اما رفتی  با اینکه خستم عاشقم

دلم میخواست یه جور دیگه میشد ته مسیر زندگیمون

دلم میخواست تا آخرش یه ریز ادامه داشت این عاشقیمون

دلم میخواست تموم نشه نری تو بهتری از هر کی دیدم  حالا میفهمم عاشقم…

دلـت نخواسـت بمـونیو باهـام یه حـس تـازه تر بسازی

دلـت نخواست خطـر کنی بیـای همـش میتـرسـیدی ببازی

دلت نخواسـت نگو نشد میـشد اگه میخواستـی اما رفتی

با اینکه خسـتم عاشقم…

تعطیلات

تعطیلات با تمام اتفاق های ریز و درشت و تلخ و شیرینش گذشت.

اگه ازم پرسیده بشه خواهم گفت  بهترینش کنار خانواده بودنه و بدترینش ..............   بیخیال نگم بهتره

خواهر ناتنی هم در این میان ازدواج کرد . آخرین نفری که از این جریان خبردار شد  من و خواهرم بود.   پدرم زنگ زد و از ما خواست در مراسم خواستگاری باشیم . هم من و خواهرم بنا بر گله کردن گذاشتیم که چرا ما نباید خبر دار می شدیم. حتی با پدرم بحث کردیم . پدر قهر کرد.

دلایل پدرم برای علت پنهان کردن از ما برایم قانع کننده نبود ولی فکر می کنم خواهر ناتنی ها و حتی برادر ناتنی ها مقصر بودن. نمی خواستن ما بفهمیم. قبلا هم همچین کاری با ما کرده بودن.

اما تصمیم گرفتیم فقط به خاطر بابامون در مراسم شرکت کنیم . برای همین با گرفتن یه کادو از دل پدرمون درآوردیم  و اینجوری خوشحالش کردیم. و در مراسم شرکت کردیم.  


کم پولی

این آخر سالی همه چیز بهم ریخت.

مشهد رفتنمون هم کنسل شد. پول کم آوردیم .

رفتار بابام دوباره بد شده باهامون . چراش نمی دونم . نمیاد هم بهمون بگه که چی شده.


درهم برهم

بلیط قطار را گرفتم اما به مشهد رفتنمون در حالی از ابهام قرار گرفته

--

بالاخره روز شنبه ماشین را خریدم و دیروز خراب شد و امروز اعصابم ریخته به هم

مشهد

کاروان راهیان نور را نرفتم  و با قیافه حق جانبه ای که در این مدت به علت حذف از کاروان به خودم گرفتم باعث شد که کل عید تعطیل بشم

سورپرایز جالبی امروز خواب از سرمون پروند

خیلی اتفاقی  و یهویی بلیط رفت و برگشت قطار از شیراز به مشهد برامون ردیف شد

انشاالله از نهم میریم خانوادگی مشهد

-----

باید اعتـراف کنم 
هنـوز هـم دوستــش دارم 

این روزهای من

به همین راحتی ما را با کاروانشون نمی برند

یعنی یه بهانه جور کردن. اینکه دفتر نباید خالی باشه در حالیکه همکارم را هم دارن میبرن

من خودشیرینی بلد نیستم . پاچه خواری هم بلد نیستم 

بلد نیستم رئیس اومد چای دهنش کنم . غذا بگیرم براش بذارم دهنش

من فقط کارم رو بلدم

همکارم همه اینها را بلده ولی کارش را بلد نیست 

زورشون میرسه دیگه 

حتما از من خوشش نمیاد

راستش ناراحتم از این بابت میخام هم برام مهم نباشه ولی نمیشه 

 



سه تار

شرکت بعد از پنج ماه زحمت کشیدن و لباس دادن
الان موندم این زحمتشون را چه شکلی جبران کنم  
***
یه شاگرد خانم داشتم چند سال قبل که می اومد پیشم و سه تار یاد می گرفت. دانشگاه که قبول شد رفت.
تا اینکه دیشب بهم پیام داد .خیلی وقت بود خبری ازش نداشتم 
و امروز زنگ زد 
میخاد دوباره بیاد کلاس  خصوصی سه تار 
اما من خیلی وقته دیگه سه تار کار نمی کنم
یعنی وقتش را ندارم 
حالا باید بگردم براش استاد سه تار تدریس کن پیدا کنم 


کاروان

گروه و دوستان تلگرامی امون همه رفتند پی زندگیشون و فقط خاطره هاشون باقی موند. 
تا حالا دوست نداشتم نام دوستان مجازی را برایشان بکار ببرم اما طاهرا دوستان مجازی بودن که اینجوری پراکنده شدن .
براشون آرزون سعادت و موفقیت می کنم 
همه چیز تموم شد.

* * * * * * * * * * * *

طبق برنامه اعلامی و اگه خدا بخاد 23 اردیبهشت به طرف مناطق عملیات جنوب و با کاروان راهیان نور همراهیم 
البته ایندفعه با خانواده 
یک مسافرت 5 روزه  - مناطق عملیاتی را قبلا دیدم
جذابیت های خاص خودش را داره