یهویی اول

همچین یهویی این جملات را دوست دارم . یکی ترجمه کنه

Life is not boring; rather, boredom lies with people who look at the world
through blurred glasses

برجام از نوع یخچالی

دارم لطف می کنم یخچال دفترمون در محل کار را مرتب می کنم .

 همکارم به رو خودش هم نمیاره که باید یخچال را مرتب کنه 

وضعیت یخچال را قبل و بعد از توافق برجام ببینید

استاد ساختمان داده ها

استاد را با زور از اتاق استراحت بیرون کشیدم. آخه رب ساعتی از کلاسش می گذشت ولی نیومد سر کلاس

همون آقا است که ما را خنگ فرض می کنه . بر روی یک مبحث شونصد بار توضیح میده . به شکلی که خسته کننده میشه و آدم خوابش میگیره.

سوالی ازش می پرسی از اصل پیچوندن استفاده می کنه . خیلی از بچه ها سر کلاسش نمیان

به زور آوردمش سر کلاس . رب ساعتی حرف زد و یه جزوه معرفی کرد . آخرش گفت : من هنوز ناهار نخوردم و میرم برای ناهار

- عه استاد - کلاس ما چی میشه ؟

- برای  امروز کافیه

زورم گرفته بود. از پول مفتی که میدن به همچین استادی . از درسهای مهم رشته نرم افزار را هم به ایشون دادن

;کربلا

دلم می خواد ها.............

خیلی وقت هست که کربلا دلم میخاد 

خیلی وقته دلم یه مسافرت توپ می خواد

خیلی وقته که دلم دوستای قدیمی ام را می خواد - خط قرمزه به نظرتون؟؟؟؟؟؟؟

وای یادم اومد . در همین دنیای مجازی هم دست از سرم آدم بر نمی دارند . همین دنیای هم پشت سرت حرف می زنند - رابطه ات را با دیگران خراب می کنند - وای خدا  همینجا  هم زیر آب می زنند . 

تکرار

این نوشته را از جایی کپی کردم

بهار...
تابستان...
پاییز...
هیچ فرقی باهم ندارند!!

هر روزشان تکرار نبودن های توست...

 

اگـــَـــــر دیوانگی نـیـسـت پَس چیست ؟؟؟

وقتی در این دُنیای بـه این بزرگــــی . . .

دلت فقط هـــــَـــــوای یک نفر را میڪُند...!!

یاد

گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم

و به بادش ندهیم

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم

و شبی چند از آن هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم.

شاید از باغچه کوچک اندیشه امان گل روید

دانشگاه

ترم دوم شروع شد. جلسه اول کلاسها درست و حسابی برگزار نشد.

همه کلاسهام از اول صبح جمعه شروع میشه و تا ساعت 6 ادامه داره

صبح کلاسهای عمومی و عصر درسهای تخصصی

و دانشجویانی که خیلی اهل یادگیری نیستند.

دوست

از دوستان قدیمی خبری نیست

این بی خبری از دو حالت خارج نیست اول  اینکه احتمالا من آدم بدی بوده ام  که فکر نمی کنم اینطور باشه

و دوم اینکه بی مهری دوستانه و اینکه ما را لایق هم صحبتی نمی دونند

در هر حال من می نویسم .

دوست را به هر دلیلی تنها گذاشت مگر اینکه بهت ضرر برسونه

کار

قبل از این که اینجا بیام و شروع به کار کنم با مدیر اداری صحبت کردم بهم گفت دو هفته کار یه هفته استراحت

اما وارد کار که شدم شنبه تا چهارشنبه کار اعلام شد و پنجشنبه جمعه تعطیل

خدا را هزار مرتبه شکر می کنم .

از کار قبلی که بیرون اومدم سه ماه بیکار بودم . سه ماه بیکاری را نتیجه کفران نعمت می دونم . دقیقا در زمان بیکاری با جون و دل به این مساله رسیدم.