در زیر باران
- جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۸ ق.ظ
- ۱ نظر
از خانه بیرون میزنم، در زیر ِ باران
تا بفکنم، در کوچهای، بیصبریام را
بردارم از دوش این گلیم ِ ابریام را.
تا چشم چشمایی کند
ابر است و باران
بارانی از آن بیشکیبان،
سوگواران.
با گام من، همراه من، ره میسپارد
در خویش میگریم شگفتا: «این چه جادوست
ابری که خاموشانه بر ابری ببارد»
لینک ترانه با صدای سینا سرلک
- ۹۳/۰۶/۰۷
چرااااااااااا!؟ چرا هرکی جای تو بود ادم سردی میشد؟
میشه تا هرچی میگم انقد نگی اون قصه گذشته که خوندم! اونو ول کنید دیگه هرچیزی رو بر اساس اون گذشته تفصیر نکید خو
من کلا ادمی هستم که همیشه توی زمان حال زندگی میکنه و فکری آزاد دارم، هیچ وقت نه غرق فکر کردن راجع به گذشته میشم نه غرق در رویای آینده که قراره چی بشه، فقط و فقط تو زمان حال هستم و به فکر هم که فرو برم راجع به اینه که امروز چه کارایی کرد کیا رو دیدم کجای کارم درست بود یا اشتباه و از این چیزا
البته اینکه چهره آرومی دارم و بی نهایت پر انرژی هستم اصلا دروغ نیست و یه واقعیت محضه ولی منظورم از شیطنت اون شیطنتی نبود که طرف از دیوار راست بالا بره و یه جور شیطنتهایی بکنه که همه از دستش عاصی(اگه درست نوشته باشم) باشن، یه سری شیطنتهای خاص خودم رو دارم
اینکه وبت نمی اومد ظاهری نبود واقعی بود، من تو اون مدت حتی یه بار به این فکر نکردم که بیام وبت ببینم چی نوشتی و حتی خودمم نمیدونم چی شد و کی شد که دوباره اومدم وبت!؟