زندگی

اول کار بعد از این مدت که نیومدم اومدم بنویسم که دلم برای دوستام تنگ شده 

ظاهرا خیلی مقصرم که حتی سوالی هم ازم نمیگیرن

ولی خب من دلم برای همه اونا تنگ شده 

زوبی، ع رضا ، سید، الهه، مزگان ، فری و ...

آرزو می کنم هرجا هستن موفق و پیروز باشن

***

روزگار در حال گذره و ما داریم کم کم و کم کم پیر میشیم 

عین خیالمون هم نیست که چند صباح دیگه میمیریم

اصلا چرا چند صباح دیگه 

شاید همین الان مردیم 

تکونی به خودمون نمیدیم که از کینه ورزی هامون دست برداریم 

باز هم ناتنی ها و ....

 .....

خواهرم از لحاظ مالی وضعیت بدی ندارن. زندگیشون میچرخه خدا را شکر

قضیه از اینجاشروع که خواهر ناتنی خواستگار اومد براش و برنامه هاش ردیف شد که عقد کنه  . به خاطر فوت یه جوون در محله امون و به پیشنهاد خواهرم قرار شد عقدکنون در خونه خواهرم که از اون محله فاصله داره  انجام بشه

در روز قبل از مراسم گوشی موبایل بابام که یه اپل 6 بود گم شد. انگشتر زن بابا هم همزمان گم شد ولی زود هم پیدا شد.  کسی که گوشی را برده بود سیم کارتش را بیرون آورده بود و در کیف زن بابام قرار داده بود.

بابام تصمیم گرفت از همه بازخواست کنه حتی از دختراش. بابام میگه خواستم بدونم دزد کیه که گوشی را برده و گرنه قیمت گوشی برام مهمه نیست .

در این بین و طبق گفته بابام و براثر بازخواستهای بابام انگشت اتهام ناتنی ها به طرف خواهرم دراز میشه که مراسم در خونه اش برگزار میشد ولی همه می دونستن او دزد نیست. چند روز بعد گوشی در خونه خواهر ناتنی بزرگ پیدا شد. کسی که گوشی را برده بود شبانه گوشی را در توو خونه خواهرناتنی انداخته بود . بابام طبق چیزی که میگه فهمیده کی گوشی را برده

خواهرم که توقع نداشت بهش اتهام دزدی بزنن دچار افسردگی شدید شده  و کارش به دکتر کشیده  . خواهر من اومد ثواب کنه کباب شد.

خیلی وقته برام ثابت شده ناتنی ها هیچوقت برام خواهر و برادر نخواهند شد .