تعطیلات با تمام اتفاق های ریز و درشت و تلخ و شیرینش گذشت.
اگه ازم پرسیده بشه خواهم گفت بهترینش کنار خانواده بودنه و بدترینش .............. بیخیال نگم بهتره
خواهر ناتنی هم در این میان ازدواج کرد . آخرین نفری که از این جریان خبردار شد من و خواهرم بود. پدرم زنگ زد و از ما خواست در مراسم خواستگاری باشیم . هم من و خواهرم بنا بر گله کردن گذاشتیم که چرا ما نباید خبر دار می شدیم. حتی با پدرم بحث کردیم . پدر قهر کرد.
دلایل پدرم برای علت پنهان کردن از ما برایم قانع کننده نبود ولی فکر می کنم خواهر ناتنی ها و حتی برادر ناتنی ها مقصر بودن. نمی خواستن ما بفهمیم. قبلا هم همچین کاری با ما کرده بودن.
اما تصمیم گرفتیم فقط به خاطر بابامون در مراسم شرکت کنیم . برای همین با گرفتن یه کادو از دل پدرمون درآوردیم و اینجوری خوشحالش کردیم. و در مراسم شرکت کردیم.
- ۹۵/۰۱/۱۵